|
||
پسر : ضعیفه! دلمون برات تنگ شده بود...اومدیم زیارتت کنیم! برچسبها:
+
تاریخ | چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:, ساعت | 17:3 نویسنده | پريا
داشتم فکر می کردم به ماندن و رفتنت، نفهمیدم چه شد ... دیدم رفته ای! بعد یک دفعه دلم خواست همه ی باورهای تلخم را بریزم دور؛ "عشق در نرسیدن است. با وصل، عشق می میرد." نفرین به باور هایم بعد یک دفعه دلم خواست همه ی فاصله ها را پاک کنم؛ "همیشه فاصله ای هست" نفرین به فاصله! بعد نگاه کردم، دیدم چه تنها شده ام. دیدم چه قدر دلم هوایت را کرده است...
این روزهـا ..
همهـ ادعا دارن طعم خیانت را چشیدهـ انـد .. همهـ ادعا دارن کهـ بـدی را بهـ چشم دیدهـ انـد .. همهـ ادعا دارنـ کهـ تنــهایی را کشیدهـ انـد .. پـس کیـست کـهـ این دنیـا را بهـ گنــــد کشیدهـ استـ؟!
نه !
تو را دوست ندارم
اما هنگامی که نیستی غمگینم
و به آسمان آبی بالای سرت
و ستاره ها یی که تو را می بینند حسادت می کنم
تو را دوست ندارم
اما نمی دانم چرا آن چه می کنی برایم استثنایی است
بارها از خود پرسیده ام :
چرا آن هایی که دو ستشان دارم بیشتر شبیه تو نیستند
تو را دوست ندارم
آه می دانم که تو را دوست ندارم
اما دیگران باور نمی کنند
چرا که آشکارا می بینند
نگاهم به دنبال توست...
برچسبها:
+
تاریخ | شنبه 14 مرداد 1391برچسب:, ساعت | 20:54 نویسنده | پريا
|